هنوز...
هنوز هوای نفس هایت را در بطری خاطراتم پنهان کرده ام
هنوز آهنگ موزون صدایت را میشنوم
از بطری که میپرسم حواسش کجاست ؟! غرق میشود
از خودم که میپرسم کجایم ؟! در تو گم میشوم
لمس تو را در پیچ کدام بدبختی گم کردم ...
نگاهت را بر کدام اشتباهم ندیدم ...
سایه ات کی از سر خاطراتم کم شد که نفهمیدم ...
سایه ات ... سایه ات ...
سایه ام دلش برای قدم زدن با سایه ات تنگ است ...
سایه های بازیگوش من و تو ...
فکر که میکنم تنهایی قدم هایم را میبینم و برگ های خشک شده ی پاییز ...
فکر که میکنم دستهای سردم را میبینم و صفحه های به رنگ گچ کاغذ ...
فکر که میکنم ... فکر که میکنم ....
خسته ام ... از هر که بود و حال بود و نبودش یکی ایست ...
خسته ام ... از این خسته شدن های تکراری و نامه های انکاری که برایم نوشتی ...
خسته ام ...!!!